ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت
حیف است طایری چو تو در خاکدان غم
ز اینجا به آشیان وفا می فرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
می بینمت عیان ودعا می فرستمت
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزیز خود به نوا می فرستمت
ای غایب از نظر که شدی همنشین دل
می گویمت دعا وثنا می فرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن
که آیینه خدای نما می فرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام
پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فریاد رس
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی دیدم از هجران که اینم پند بس
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق
شب روان را آشناییهاست با میر عسس
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز
زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
دل به رغبت میسپارد جان به چشم مست یار
گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند
و از تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس
نام حافظ گر برآید بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس
من دلم می خواهد
در دم صبح بهار
شاخه ای از گل یاس
بوته ای از گل نرگس
بغلی از گل سرخ
همه را برگیرم و بسازم سبدی از پر طاووس سپید
تا دهم هدیه به آنان که نوازش دادند
غنچه عشق و وفاداری را ......
خدایا
مگذار دعا کنم
که مرا از دشواریها و خطرهای زندگی
مصون داری
بلکه دعا می کنم تا در رویارویی با آنها
بی باک و شجاع باشم
مگذار از تو بخواهم که درد مرا تسکین دهی
بلکه توان چیرگی بر آن را به من ببخش
آنچه را ویرانگر پائیز درهم ریخت ، "فریدون مشیری " |
چشم در راه کسی هستم
کوله بارش بردوش
آفتابش در دست
خنده بر لب،گل به دامن،پیروز
کوله بارش سرشار از عشق،امید
آفتابش نو روز
با سلامش،شادی
در کلامش،لبخند
از نفس هایش گل می بارد
با قدم هایش گل می کارد
مهربان،زیبا،دوست
روح هستی با اوست
قصه ساده ست،معما مشمار،
چشم در راه بهارم آری
چشم در راه بهار....
" فریدون مشیری"