نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

خلقت زن

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود شش روز می گذشت.

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد: چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟

خداوند پاسخ داد : آیا دستور کار او را دیده ای؟

او باید کاملا قابل شستشو باشد اما پلاستیکی نباشد.

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه بدون شکر و غذای شب مانده سر کند.

باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جای دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته را درمان کند و شش جفت دست داشته باشد.

فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد :

شش جفت دست؟! امکان ندارد.

خداوند پاسخ داد: فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند. تازه به این ترتیب می شود یک الگوی متعارف برای آنها.

خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.

یک جفت برای وقتی که از بچه هایش میپرسد که چکار میکنید از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.

یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد!!

و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند بتواند بدون کلام به او بگوید او را میفهمد و دوستش دارد.

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد :

این همه کار برای یک روز زیاد است. باشد فردا تمامش کنید.

خداوند فرمود : نمی شود. چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است تمام کنم.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد : اما ای خداوند او را خیلی نرم آفریدی.

بله نرم است. او را سخت هم آفریده ایم. تصورش را هم نمیتوانی بکنی که تا چه حد میتواند تحمل کند و زحمت بکشد.

فرشته پرسید : فکر هم میتواند بکند؟

خداوند : نه تنها فکر میکند بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد.

آنگاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد :

ای وای مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید.

خداوند مخالفت کرد : آن نشتی نیست ٬ اشک است.

فرشته پرسید : اشک دیگر چیست؟

خداوند گفت : اشک وسیله ایست برای ابراز شادی٬ اندوه ٬ درد ٬ نا امیدی ٬ سوگ ٬ تنهایی و غرورش.

فرشته متاثر شد. شما نابغه اید ای خداوند. شما فکر همه چیز را کرده اید ٬ چون زن ها واقعا حیرت انگیزند.

زن ها قدرتی دارند که مرد را متحیر میکند.

همواره بچه ها را به دندان میکشند. سختی ها را تحمل میکنند. بار زندگی را به دوش میکشند ولی شادی ٬ عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.

وقتی می خواهند جیغ بزنند با لبخند می زنند. وقتی می خواهند گریه کنند آواز می خوانند و وقتی عصبانی اند میخندند.

برای آنچه باور دارند میجنگند ٬ در مقابل بی عدالتی می ایستند. وقتی مطمین اند راه حل دیگری وجود ندارد ٬ « نه » نمی پذیرند.

بدون کفش نو سر میکنند که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.

برای همراهی یک دوست مضطرب ٬ با او به دکتر می روند.

بدون قید و شرط دوست می دارند.

وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا میکنند گریه میکنند و وقتی دوستانشان پاداش میگیرند میخندند.

در مرگ یک دوست دلشان میشکند. در از دست دادن یکی از اعضای خوانواده اندوهگین میشوند ٬ با این حال وقتی میبینند همه از پا افتاده اند٬ قوی ٬ پا برجا می مانند.

آنها می رانند ٬ می پرند ٬ راه می روند ٬ می دوند و برای شما ایمیل میفرستند که نشانتان بدهند چقدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد.

زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند.

می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد.

کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است. آنها شادی و امید به ارمغان می آورند ٬ آنها شفقت و فکر نو می بخشند.

زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و بخشیدن دارند.

دوم اردیبهشت روز جهانی زمین

میلیونها سال پیش، بعد از انفجاری بزرگ، سیاره زمین به وجود آمد، سیاره زمین تنها سیاره

مسکونی در حد بینش انسان قرن کنونی.

و زمین در خلا تپیدن آغاز کرد و زندگی شروع شد...

اقیانوسها، دشتها و کوهها، آرام...

جنگل ها بدون وحشت از آتش و تبر…

 پرندگان بدون ترس از شکارچی…

خاک بدون هراس از آلودگی…

زمینی ها در کنار هم خوشبخت…

هر روز، روز جشن زمین بود، می چرخید، می رقصید...

و بهترین بود برای زیستن ساکنانش...

و اما حالا...

بهانه های فراوانی در کارند تا ما هر روز رد پای خرابی های خود را بر تک تک سلول های این کره

خاکی پر رنگ تر کنیم، تا عمق خاک، تا اوج افلاک،

هر جا که توانسته ایم؛ نشانه هایی به جا گذاشته ایم...

این روزها نفس های زمین به شماره افتاده...

زمین در زندان زندگی انسان ها اسیر شده ...

تنها پس از بریدن آخرین درخت ... تنها پس از آلودن آخرین رود خانه ... تنها پس از صید آخرین ماهی  ...  تنها پس از پرواز آخرین پرنده ... و تنها آن هنگام سوداگران در می یابند ... که ... 

پول را نمی توان خورد ...پول را نمی توان نوشید  ...

 پول را نمی توان استنشاق کرد  ...

 پول را نمی توان زندگی کرد  ...

لیلی نام همه دختران زمین

لیلی نام همه دختران زمین است

خدا گفت : زمین سردش است . چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت: من
خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت. سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد. لیلی هم
خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش
لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد
لیلی گُر می گرفت. خدا حظ می کرد. لیلی می ترسید آتشش تمام شود
لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد
مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد
آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد
خدا گفت: اگر لیلی نبود، زمین من همیشه سردش بود
***
خدا مشتی خاک را بر گرفت. می خواست لیلی را بسازد، از خود در او دمید
و لیلی پیش از آنکه با خبر شود عاشق شد
سالیانی است که لیلی عشق می ورزد. لیلی باید عاشق باشد
زیرا خدا در او دمیده است و هر که خدا در او بدمد، عاشق می شود
لیلی نام تمام دختران زمین است؛ نام دیگر انسان
خدا گفت: به دنیایتان می آورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است: عشق
و هر که عاشق تر آمد، نزدیک تر است. پس نزدیک تر آیید، نزدیک تر
عشق کمند من است. کمندی که شما را پیش من می آورد. کمندم را بگیرید
و لیلی کمند خدا را گرفت
خدا گفت: عشق فرصت گفتگو است، گفتگو با من
و لیلی تمام کلمه هایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد
خدا گفت: عشق، همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور می کند
و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند
***
خدا گفت: لیلی جستجوست . لیلی نرسیدن است و بخشیدن
خدا گفت: لیلی سخت است. دیر است و دور از دست
شیطان گفت: ساده است. همین جایی و دم دست
و دنیا پر شد از لیلی های زود. لیلی های ساده اینجایی. لیلی های نزدیک لحظه ای
خدا گفت: لیلی زندگی ست. زیستنی از نوع دیگر
***
دنیا که شروع شد زنجیر نداشت، خدا دنیای بی زنجیر آفرید
آدم بود که زنجیر را ساخت، شیطان کمکش کرد
دل، زنجیر شد، زن، زنجیر شد
دنیا پر از زنجیر شد و آدم ها همه دیوانه ی زنجیری!
خدا دنیا را بی زنجیر می خواست. نام دنیای بی زنجیر اما بهشت است
امتحان آدم همین جا بود. دستهای شیطا ن از زنجیر پر بود
خدا گفت: زنجیرهایتان را پاره کنید. شاید نام زنجیر شما عشق است
یک نفر زنجیرهایش را پاره کرد. نامش را مجنون گذاشتند
مجنون اما نه دیوانه بود و نه زنجیری. این نام را شیطان بر او گذاشت
شیطان آدم را در زنجیرمی خواست. لیلی، مجنون را بی زنجیر می خواست
لیلی می دانست خدا چه می خواهد. لیلی کمک کرد تا مجنون زنجیرش را پاره کند
لیلی زنجیر نبود. لیلی نمی خواست زنجیر باشد
لیلی ماند . زیرا لیلی نام دیگر آزادی است.

قسمتی از کتاب لیلی نام تمام دختران زمین است
از عرفان نظرآهاری