نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

دوستی

و آنگاه جوانی گفت ای حکیم مهربان از دوستی سخن بگوی.

پیامبر گفت:دوست شما همان دعای شماست که مستجاب شده است.

مزرعه ی شماست که در آن با عشق دانه می کارید و با سپاس درو می کنید.

سفره ی طعام و آتشدان شماست، زیرا با گرسنگی نزد او می آیید و در کنارش آرامش  

می جویید.

وقتی دوست شما ازضمیر خویش سخن می گوید شما را نه هراس آن باشد که گویید

"چنین نیست" و نه دریغ باشد که گویید "آری چنین است".

و هنگامی که او سکوت می کندقلب شما از گوش کردن به آوای قلب او باز نمی ایستد،

زیرا در اقلیم دوستی همه ی اندیشه ها،همه ی آرزوها و انتظارات بی هیچ کلمه ای به  

دنیا می آیند و میان دو دوست تقسیم می شوند، با شادی و نشاطی که در زبان نمی گنجد.

وقتی از دوست جدا می شوید به دل غمی راه ندهید زیرا آنچه را که شمادر او بیش از  

همه چیز دوست می دارید ای بسا که در جدایی بهتردرچشم شما جلوه کند چنانکه کوهنورد وقتی از دشت به کوه می نگرد آنرا بهتر می بیند.

و خوشترآنکه در دوستی هیچ مقصودی در میان نباشد مگر آنکه روح شما ژرفترو عظیم تر شود، زیرا اگر عشق در پی چیزی جز کشف اسرار عشق باشد به حقیقت عشق نیست

بلکه دامی است که آدمی می گسترد ودرآن صیدی جز کالای بیهوده نمی افتد.

و بگذار بهترین بخش هستی تو از آن دوستت باشد.

زیرا اگر دوست را بدان خاطر بخواهی که ساعات خود را در صحبت با او بر باد دهی

بهره آن دوستی چه خواهد بود؟

پس در صحبت او ساعاتی را بجوی برای زیستن(نه برای کشتن).

زیرا دوست برای آن است که نیاز تو را بر آورد نه آنکه تهی بودنت را پر کند.

و بگذار که در پیوند شیرین دوستی خنده و شادی باشد و شریک شدن در لذتهای یکدیگر.

زیرا در شبنم نکته های ظریف و کوچک ، دل آدمی صبح خود را می یابد و تازه وبا طراوت

می شود.

                                                    ( برگرفته از کتاب "پیامبر" اثر جبران خلیل جبران")

دوست داشتن.....

به نام خدای مهر 

 دوست داشتن ....... 

زمانی می توانی بگویی دوستش دارم  که نه تنها مهربانیش ، لطفش ، شادیش ، زیباییش ، حسنش ، گرمیش  بلکه خشمش ، بی مهریش ، عیبهایش ، غمش ، دلتنگیش و سردیش را نیز دوست بداری.

زمانی می توانی بگوئی دوستش دارم که بی آنکه بخواهد انجام دهی ، بی آنکه بگوید بدانی ، بی آنکه باشد حضورش را احساس کنی .

زمانی می توانی بگوئی دوستش دارم که وقتی نیست ، باشد و وقتی هست تو نباشی

وقتی می گوید سراپا گوش شوی ، سراپا نیاز شوی ، سراپا خواهش شوی....

دوست داشتن یعنی برای هم زندگی کردن نه با هم زندگی کردن.

در دوست داشتن یگانگی لازم نیست، و رسیدن مهم نیست ، "خود" مهم نیست هر چه هست فقط اوست. بودنش ، آرامشش ، خوشبختیش ، شادیش ، پیروزیش نهایت آرزوی توست.

هرگاه او را همان گونه که هست دوست داشتی نه آن گونه که تو می خواهی باشد و هرگاه خود را شکستی و از خود به خاطر او گذشتی بدان که به رمز دوست داشتن دست یافته ای ، 

و آنگاه دیگر آنچه که دوستش می داشتی مهم نیست ، مهم خود دوست داشتن است و بس..... 

 

آرزو می کنم که همچون چشمه ای باشیم سرشار از محبت ، عشق ، مهر ، پاکی و صفا که بی آنکه از ما بخواهند هدیه کنیم تمامی آن عشقی را که در وجودمان به ودیعه نهاده شده است.  

و آرزو می کنم که همه ما دوست داشتن و دوست داشته شدن را به معنی واقعی کلمه تجربه کنیم . 

 

ترا چون نسیم صبا دوست دارم
ترا چون حدیث وفا دوست دارم
چو حل گشته ام در وجود تو با خون
ترا از من و ما ، جدا دوست دارم
دلم را کسی جز تو کی می شناسد
ترا ای بدرد آشنا ، دوست دارم
چو بیمار جان بر لبم از جدایی
گل بوسه را چون دوا ، دوست دارم
بلای وجودی ، مرا مبتلا کن
ز هستی گذشتم ، بلا دوست دارم
مگیر از سرم سایه شهپرت را
ترا همچو فر هما دوست دارم
بشبهای تاریک و تلخ جدایی
خیال ترا چون دعا دوست دارم
قسم بر دوچشمان غم ریز مستت
ترا من بقدر خدا دوست دارم 

 

روز عشق و دوستی بر پیروانش مبارک باد.

 

افسانه زئوس

رساله ارسطو

آدمیان نخستین دارای چهار پا و چهار دست بودند،دو چشم در صورت و چهارگوش.

 در حرکت، سرعت بسیار و در تن نیروی فراوان داشتند، چنان تند رفتار و چابک بودند

که در صدد برآمدند به آسمانها بر آیند و به خدایان حمله برند.

در شورای آسمان از وحشت آدمیان چهار پا غوغا افتاد.

خدایان در مانده بودند که آنان را به جا بگذارند یا صاعقه ای بفرستند و همه

را نابود سازند.اما از نابودی آدمیان زیانی بزرگ به آنان می رسید چون دیگر

پرستنده و قربانی دهنده ای نداشتند.

عاقبت زئوس،خدای خدایان را فکری به خاطر رسید که دیگران نیز پسندیدند.

زئوس بر آن شد که آدمیان را به دو نیم کند تا هم از قدرتمندی آنان بکاهد

و هم پرستندگان خود را دو چندان کند.

فرمان داد و چنین شد و آنان را چنان پراکنده کرد که به زودی هر نیمه،

نیمه ی دیگر خود را گم کرد و از آن زمان است که عشق بوجود آمد.

و چیزی که ما آن را عشق می نامیم، آرزوی آدمیت است که نیمه ی هستی

خود را که او را کامل می کند بازیابد.

معمای بیل گیتس

دو اتاق در مجاورت هم قرار دارند. هر کدام یک در دارند ولی هیچکدام پنجره ندارند. درهایشان که بسته باشد درون اتاقها کاملا تاریک است. در یک اتاق سه چراغ برق به توانهای ۱۰۰، ۱۱۰ و ۱۲۰ وات و در اتاق دیگر سه کلید برق مثل هم وجود دارد.( لطفا به شکل زیر نگاه کنید) ما نمیدانیم کدام کلید کدام چراغ را روشن میکند( مثلا نمیدانیم آیا کلید وسطی مربوط است به چراغ وسطی یا به چراغهای دیگر اما بطور قطع میدانیم که هر کدام از کلید ها یکی از چراغها را روشن میکند. همچنین ترتیب چراغها را هم نمیدانیم ). شما معلوم کنید که هر کلید مربوط به کدام چراغ است. برای اینکار و در شروع، شما باید در اتاق کلیدها باشید و کار را از آنجا شروع کنید. شما میتوانید هر چند مرتبه که بخواهید کلیدها را روشن و خاموش کنید. اما شما تنها هستید و نمیتوانید از کسی کمک بگیرید و هیچگونه وسیله ای هم خواه برقی خواه غیر برقی بهمراه ندارید و مهمتر از همه اینکه شما حق ندارید بیش از یکبار وارد اتاق چراغها شوید و وقتیکه وارد شدید و بیرون آمدید، دیگر نمیتوانید مجددا وارد آن اتاق بشوید.

این معما را بیل گیتس در سال 2002 طراحی کرد تا از بین 100 مهندس یکی را برای شرکتش انتخاب کند.
حال بفرمایید که هر کلید کدام چراغ را روشن می کند؟

اگر نتوانستید حل کنید به جواب آن در زیر مراجعه کنید.

 

ادامه مطلب ...

فقط یک نفر استخدام شد

یک شرکت بزرگ قصد استخدام تنها یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که تنها یک پرسش داشت. پرسش این بود :
شما در یک شب طوفانی سرد در حال رانندگی از خیابانی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس در حال عبور کردن هستید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است. یک خانم/آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید. شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را برای سوار نمودن بر گزینید. کدامیک را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را بطور کامل شرح دهید :

پیش از اینکه ادامه حکایت را بخوانید شما نیز کمی فکر کنید ...

..........

.........

........

........

......

.....

....

...

..

ادامه مطلب ...

هفت اصل مهم زندگی

هفت اصل مهم زندگی(به نقل از بیل گیتس)

بیل گیتس (رئیس مایکرو سافت) طی یک سخنرانی در یکی از دبیرستانهای آمریکا ، خطاب به دانش آموزان گفت که در دبیرستان خیلی چیزها را به دانش آموزان نمی آموزند ؛ او هفت اصل مهم را که دانش آموزان در دبیرستان فرا نمی گیرند ، بشرح زیر نام برد : اصل اول : در زندگی ، همه چیز عادلانه نیست ، بهتر است با این حقیقت کنار بیایید . اصل دوم : دنیا برای عزت نفس شما اهمیتی قائل نیست . در این دنیا از شما انتظار می رود که قبل از آنکه نسبت به خودتان احساس خوبی داشته باشید ، کار مثبتی انجام دهید . اصل سوم :پس از فارغ التحصیل شدن از دبیرستان و استخدام شدن ، کسی به شما رقم فوق العاده زیادی پرداخت نخواهد کرد . به همین ترتیب ، قبل از آنکه بتوانید به مقام معاون ارشد ، با خودرو مجهز و تلفن همراه برسید ، باید برای مقام و مزایایش زحمت بکشید . اصل چهارم : اگر فکر می کنید ، آموزگارتان سختگیر است ، سخت در اشتباه هستید . پس از استخدام شدن متوجه خواهید شد که رئیس شما خیلی سخت گیرتر از آموزگارتان است ، چون امنیت شغلی آموزگارتان را ندارد . اصل پنجم : آشپزی در رستورانها با غرور و شأن شما تضاد ندارد . پدر بزرگهای ما برای این کار اصطلاح دیگری داشتند ، از نظر آنها این کار «یک فرصت» بود . اصل ششم : اگر در کارتان موفق نیستید ، والدین خود را ملامت نکنید ، از نالیدن دست بکشید و از اشتباهات خود درس بگیرید . اصل هفتم : قبل از آنکه شما متولد بشوید ، والدین شما هم جوانان پرشوری بودند و به قدری که اکنون به نظر شما می رسد ، ملال آور نبودند