نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

مرگ یا تولد دوباره

دفعه قبل راجع به زندگی نوشتم ایندفعه می خوام راجع به مرگ بنویسم به خاطر اینکه فاصله این دو تا به اندازه همین دو تا نوشته من کوتاه و نزدیکه. 

مرگ کلمه ای که حتی خیلیامون از  گفتنش اکراه داریم ولی این واژه کریه اینقدر بهمون نزدیکه که خودمون هم نمی تونیم باورش کنیم دیروز رفته بودم بهشت زهرا با خودم فکر کردم همه اینایی که الان اینجا هستند یه روز مثل ما یه آدمی بودند با هزار امید وآروز با هزار فکر وبرنامه اما الان رسیدند ته خط زندگی شما فکر می کنید تو این مدت عمرشون به چند تا از آرزوهاشون رسیدند چند تا از برنامه هاشونو تونستند اجرا کنند چقر تونستند بشن اون آدمی که دوست داشتند باشن. آدم یاد کنکور می افته سرگرم فکر کردن راجع به سوالهایی که یکدفعه یه نفر می گه داوطلبان گرامی وقت تمام شد لطفا برگه های خود را به زمین بگذارید به نظرتون اون موقع چه حسی داریم فکر می کنیم کنکورمونو خوب دادیم یا خراب کردیم یا ممکنه فکرکنیم اگه یه ذره بیشتر تلاش کرده بودم چقدر خوب می شد. 

فکر می کنین چه فرقی می کنه وقتی قراره مرگ به سراغمون بیاد به آرزوهامون رسیده باشیم یا نه چی ما را وادار می کنه که بدون اینکه به مرگ فکر کنیم تلاش کنیم و تلاش کنیم و تلاش حالا یا با نتیجه یا بی نتیجه اون چیه که باعث میشه زندگی از حرکت باز نایسته . حتما شما هم مثل من میگین امید اما اصلا خود امید چیه؟ اگه بخواین امید را تعریف کنین چی می گین من که نمی تونم تعریف درستی ازش داشته باشم خیلی چیزها را نمیشه تعریف کرد فقط میشه حسش کرد با تمام وجودت با تک تک اعضا و جوارحت.  می خواستم راجع به مرگ بنویسم نمی دونم چی شد به امید رسیدم شاید به جز امید برای زندگی تو ی این دنیا یه نوع امید دیگه هم به زندگی پس از مرگ باعث بشه از مرگ نترسیم به مرگ مثل یک تولد دوباره فکر کنیم  البته شاید فقط گفتنش آسون باشه چون فکر کردن به دنیایی که نمی تونیم هیچ تصور درستی ازش داشته باشیم ، فکر کردن به دنیایی که هیچ شناختی ازش نداریم سخته شاید خیلی ها فکر کردن به ناشناخته ها را دوست نداشته باشن یا ازش بترسن اما فکر می کنم اگه ماها تصورمون این بود واقعا و از ته دل که مرگ پایان همه چیزه پس چرا برای هیچ شدن تلاش می کنیم چرا از کارهای  خوبمون و موفقیتهامون اینقدر خوشحال میشیم و چرا از اشتباهاتمون و شکستهامون اینقدر ناراحت میشیم . پس ته ته دلمون باورنداریم که مرگ پایان همه چیزه اما بعضی هامون به این باورشون فکر می کنن بعضی هامونم بی خیالش می شن .خیلی پرت و پلا گفتم یاد شعر سهراب سپهری افتادم : 

 

 و نترسیم از مرگ
 مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید.
مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان می‌چیند.
مرگ گاهی ودکا می نوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد.
و همه می‌دانیم.
ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است 

 

 و بدانیم که اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت........

نظرات 2 + ارسال نظر
وحید یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:01 ب.ظ http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
چند روزی می شه که یکی از اقوامم فوت شدند. خب من با همین تصویر از مرگ به قضیه نگاه کردم و اگر گریه ای هم بود دلسوزی برای بازماندگان بود نه برای او.
خوب می نویسی.
با اجازه ات لینکت کردم.
فعلا...

[ بدون نام ] یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ب.ظ

من احساسم اینه که مرگ پایان همه چیزه. بعدشم، فعالیت های حیاتی انسان ربطی به مرگ نداره چراکه اساسا آدم نمیتونه ساکن باشه یعنی اگه کسی فعالیت میکنه دلیلی نداره با فکرکردن به اینکه یه روز میمیره دست از فعالیت وحیات بکشه. مرگ نه دراختیار ماست نه مربوط به حضور فعلی ماست. تو تازمانی که زنده ای، مرگ بهت مربوط نمیشه، وقتی هم مردی که دیگه وجودنداری که بهش فکر کنی. البته اینها که نوشتم از دید اجتماعی بود. اما از بعد معنوی و فرا فیزیکی، بستگی داره به عمق ایمان و اعتقاد به معاد که از حوصله این فضا خارجه.من وقتی میرم بهشت زهرا و اون چاله قبررومیبینم، یکی از احساساتم اینکه، آدم با این همه توان وامکانات ذهنی، حیفه که کاری نکرده باشه و خاکش کنن . باخودم میگم که حتما باید ازاین همه امکاناتی که به آدم داده شده باید یه حداقل استفاده ای برد . من حدود شب عید سال گذشته بود که با یه تصادف تا یک قدمی مرگ رفتم ولی بطور عجیبی زنده موندم!!!
به قول عارف بزرگ (حافظ حافظ اسرارالهی کس نمی داند )خموش.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد