اشکها آبی ترین موج تمنای منند ....
امروز چشمهایم بارانیند و میخواهم از اشک بنویسم........
اشک، این قطره آب پاک و مقدسی که گویی هزاران حرف را با خود از درونی ترین لایه های ما به بیرون می آورد. براستی چه می شود که ناگاه چشمهایمان بارانی می شوندو اشکها یکی پس از دیگری از چشمانمان سرازیر می شوند و بر روی گونه هایمان می غلتند وکم کم که گونه هایمان خیس وخیستر شد، ماهم گویی آرام و آرامتر میشویم. چه می شود که وقت بارانی شدن گویی همه حرفهایی که نمی توانیم بگوییم و همه فریادهایی که نمی توانیم بزنیم وتمامی احساساتی که نمی توانیم ابرازشان کنیم تبدیل می شوند به اشک وقطره قطره سرازیر می شوند و روحمان را جلا می بخشند و قلبمان را شفاف می کنند . گویی اشکها گرد و غبار دل را شسته و با خود بیرون می آورند . براستی که از نظرمن اشک، زیباترین و باارزشترین و پاکترین مایعییست که خدا آن را تنها به انسان هدیه کرده تا بگوید آنچه را که زبانش قادر به گفتن آن نیست و آرام شود.
این اشک رازهای زیادی را درخود پنهان دارد گاه نشانه شادی وشعف فراوان و گاه نشانه اندوه و غم بسیارست گاه نشانه تمناها و خواسته های دست نیافته و گاه نشانه آرزوهای تحقق یافته است ، گاه نشانه داشته های از دست رفته و گاه نشانه نداشته های به دست آمده است. گاهی بیانگراحساس غرور و عزت و بزرگی و گاهی نشان دهنده احساس ضعف و ناتوانی ، عجز و درماندگیست .
گاهی میخواهیم پنهانش کنیم تا هیچ کس نبیندش و ما را درمانده و ضعیف نپندارد و گاه دوست داریم تا آشکار شود و همه بدانند چه در درون ما می گذرد ....
این نوشته بسیاز زیبا از دکتر علی شریعتی هم تقدیم به شما:
" مگر نه اشک، زیباترین شعر و بیتاب ترین عشق و گدازانترین ایمان
و داغترین اشتیاق و تبدارترین احساس و خالصترین گفتن
و لطیفترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شدهاند
و قطرهای گرم شدهاند، نامش اشک؟
کسی که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است
و مرگ عزیزی قلبش را میسوزاند، میگرید، غمگین است،
هرگاه دلش یاد او میکند و زبانش سخن از او میگوید و روحش آتش میگیرد
و چهرهاش برمیافروزد، چشمش نیز با او همدردی میکند؛ یعنی اشک میریزد،
اشک میجوشد و این حالات همه نشانههای لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند
گریهای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن
و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد
کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان میآید"
سلام
سلام بر کسی که مفهوم تنهایی رو م یدونه
من موجم...
موجی که هر لحظه در انتظار یافتن ساحلشه...
به سراغم بیا خانوم...
فعلا...
چه قلم شیوایی لذت بردم دیدی درست گفته بودم .با خوندن این مطالب دلم تنگ شد برای گریستن معصومانه شاید زنگار دلم بزداید
سلام
خوبی؟
بیشتر بغض رو تجربه کردم.
راستی منم آپم
فعلا...
ببار ای ابر بهار
بهر لیلی چو مجنون ببار
وبلاگ جالب و قشنگی دارین خوشحالم میشم به ما هم سر بزنید
بیشتر ببار
ببار ای ابر بهار
بهر لیلی چو مجنون ببار
اشک
راز سر به مهر
سنگ
لعل
صبر
خون جگر
...
ز اشک من چه میدانی گرانیهای دردم را؟
ز طوفان شبنمی دیدی ز دریا گوهری دیدی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری