ای خون اصیلت به شتک ها ز غدیران
افشانده شرف ها به بلندای دلیران
جاری شده از کرب و بلا آمده آنگاه
آمیخته با خون سیاووش در ایران
تو اختر سرخی که به انگیزه ی تکثیر
ترکید بر آیینه ی خورشید ضمیران
ای جوهر سرداری سرهای بریده
وی اصل نمیرندگی نسل نمیران
خرگاه تو می سوخت در اندیشه ی تاریخ
هر بار که آتش زده شد بیشه ی شیران
آن شب چه شبی بود که دیدند کواکب
نظم تو پراکنده و اردوی تو ویران
و آن روز که با بیرقی از یک تن بی سر
تا شام شدی قافله سالار اسیران
تا باغ شقایق بشوند و بشکوفند
باید که ز خون تو بنوشند کویران
تا اندکی از حق سخن را بگزارند
باید که ز خونت بنگارند دبیران
حد تو رثا نیست، عزای تو حماسه است
ای کاسته شأن تو از این معرکه گیران
"حسین منزوی"
ای چشم تو بیمارُ ُگرفتار گرفتار
برخیز چه پیش آمده این بار علمدار
گیرم که دست و علم و مشک بیفتد
بر خیز فدای سرت انگار نه انگار
ای تنها با وفای عالم
خاطره دردناک کربلا فقط به شیعیان تنها مربوط نمی شه دل هر انسانی رو که می دونه عشق فداکاری شجاعت مردانگی ... چیه میشکنه.
؛چقدر مظلومی حسین؛
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست
این سرزمین غم زده در چشمم آشناست
گفتند عقر، بابل و طف، شاطی الفرات
گفتند قاضریه و گفتند نینواست
دستی کشید بر سر و یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت کربلاست
طوفان وزید از وسط دشت و ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزه هاست
"ماه غم و اندوه اهل البیت علیهم السلام تسلیت باد"