سحر با من در آمیزد که برخیز
نسیمم گل به سر ریزد که برخیز
زرافشان دختر زیبای خورشید
سرودی خوش برانگیزد که برخیز
سبو چشمک زنان از گوشه طاق
به دامانم درآویزد که برخیز
زمان گوید که هان! گر برنخیزی
غریو مرگ برخیزد که برخیز
"فریدون مشیری"
خیز اى شهباز لاهوتى سفر
از مکان و لامکانها در گذر
خیز اى مهمان سلطان وجود
خوش برآ بر طارم ملک شهود
زیر پا نه صفحه ناسوت را
کن تماشا عرصه لاهوت را
رو به سوى خلوت جانان بیار
جسم و جان بگذار و جان جان بیار
جسم و جان محرم در این دربار نیست
غیر جان جان جان را بار نیست
چه توانم گفتشرح عالمى
کاندر آن جا نیست ما را محرمى
هیچ حسنى را در آن جا راه نیست
هیچ عقلى هم از آن آگاه نیست
هر چه گویم شرح آن تصدیقهاست
بىتصور کى شود تصدیق راست
"علامه نراقی"
ساقیا برخیز ......
ساقیا برخیز و پر کن جام را
مست کن این رند درد آشام را
آتش غم در دل من برفروز
پخته کن از راه لطف این خام را
می دهم پیغامی ای باد صبا
سوی جانان بر ز جان پیغام را
گو فلانی می رساند بندگی
می کند او ترک ننگ و نام را
تا ببیند صبحگاهی روی تو
لطف کن، بنما ، ببر آرام را
"علا الدوله سمنانی"
ساقیا برخیز
ساقیا برخیز و درده جام را خاک بر سر کن غم ایام را | |
ساغر می بر کفم نه تا ز بر برکشم این دلق ازرق فام را | |
گر چه بدنامیست نزد عاقلان ما نمیخواهیم ننگ و نام را | |
باده درده چند از این باد غرور خاک بر سر نفس نافرجام را | |
دود آه سینه نالان من سوخت این افسردگان خام را | |
محرم راز دل شیدای خود کس نمیبینم ز خاص و عام را | |
با دلارامی مرا خاطر خوش است کز دلم یک باره برد آرام را | |
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن هرکه دید آن سروسیم اندام را | |
صبر کن حافظ به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را |
" لسان الغیب "
برخیز تا یکسو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوی نام را
هر ساعت از نو قبله ای با بت پرستی می رود
توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را