بیستون حادثه
وقتی که عشق در دل ما ریشه می کند
فرهاد زندگی هوس تیشه می کند
در بیستون حادثه ها تا که می روی
شیرین فقط به گام تو اندیشه می کند
این سبزه زار وحشی احساس مال تو
تا بنگری پلنگ چه با بیشه می کند
هر روز وقت آمدنت پشت پنجره
یک باغ گل نگاه به آن شیشه می کند
یک "من" نگاه دزدکی خود برید وگفت :
این عاشقی چه بود که دل پیشه می کند
یک لحظه بیشتر به تماشا نمانده است
وقتی که عشق در دل ما ریشه می کند
همچو فرهاد بود کوه کنی پیشه ما
سنگ ما سینه ما ناخن ما تیشه ما
بهر یک جرعه می منت ساقی نکشیم
اشک ما باده ی ما دیده ی ما شیشه ی ما
هر سنگ ز بیستون گواه است
کاندر ره عشق کوه کاه است
بیستون کندن فرهاد نه کاریست شگفت
شور شیرین به سر هر که فتد کوهکن است
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش هر منزل این راه بیابان هلاک است هر چشمه سرابیست که بر سینهی خاک است
آواز تیشه امشب از بیستون نیامد ... شاید به خواب شیرین ٬ فرهاد رفته باشد
موفق باشی