برادرانش از این ماجرا با خبر شدند که: مرد عابد دست به چنین جنایت هولناکى زده، این خبر در تمام شهر پیچیده، به گوش امیر رسید، او با گروهى از مردم حرکت کرد تا از نزدیک از ماجرا با خبر شود، هنگامى که جنایات عابد، مسلم شد او را از عبادتگاهش فرو کشیدند، پس از اقرار به گناه، دستور داد او را به دار بیاویزند، هنگامى که بر بالاى چوبه دار قرار گرفت، شیطان در نظرش مجسم شد، گفت: من بودم که تو را به این روز افکندم! و اگر آنچه را مى گویم، اطاعت کنى، موجبات نجات تو را فراهم خواهم کرد!
عابد گفت: چه کنم؟ گفت: تنها یک سجده براى من کافى است! عابد گفت: در این حالتى که مى بینى، توانائى ندارم، شیطان گفت: اشاره اى کفایت مى کند، عابد با گوشه چشم، یا با دست خود، اشاره اى کرده سجده به شیطان آورد، و در دم جان سپرد و کافر از دنیا رفت!
ابلیس گفته است:از ادمیزاده به شگفت اندرم که خداوند را دوست دارد و فرمانش نمی برد و مرادشمن می داند وفرمانم همی برد