رساله ارسطو
آدمیان نخستین دارای چهار پا و چهار دست بودند،دو چشم در صورت و چهارگوش.
در حرکت، سرعت بسیار و در تن نیروی فراوان داشتند، چنان تند رفتار و چابک بودند
که در صدد برآمدند به آسمانها بر آیند و به خدایان حمله برند.
در شورای آسمان از وحشت آدمیان چهار پا غوغا افتاد.
خدایان در مانده بودند که آنان را به جا بگذارند یا صاعقه ای بفرستند و همه
را نابود سازند.اما از نابودی آدمیان زیانی بزرگ به آنان می رسید چون دیگر
پرستنده و قربانی دهنده ای نداشتند.
عاقبت زئوس،خدای خدایان را فکری به خاطر رسید که دیگران نیز پسندیدند.
زئوس بر آن شد که آدمیان را به دو نیم کند تا هم از قدرتمندی آنان بکاهد
و هم پرستندگان خود را دو چندان کند.
فرمان داد و چنین شد و آنان را چنان پراکنده کرد که به زودی هر نیمه،
نیمه ی دیگر خود را گم کرد و از آن زمان است که عشق بوجود آمد.
و چیزی که ما آن را عشق می نامیم، آرزوی آدمیت است که نیمه ی هستی
خود را که او را کامل می کند بازیابد.
جدی:
روایت جالبی بود از عشق (یونانی)
خیلی جدی:
نقل است که درویشی در آن میان پرسید که عشق چیست؟
گفت امروز بینی وفردا بینی وپس فردا
آن روزش بکشتندودیگرروز بسوختندوسوم
روز خاکسترش به باد دادند.
یعنی عشق این است
تذکره الا ولیا:ذکر بر دار کردن حلاج
غیر جدی :
مشکل روایت یونانی این است که نهایت آن مانند بدایت آن
... شدن است.
خیلی جالب بود
مخصوصاْ نظر خوانندگان