نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

ما آدمها

چی میشه ما آدمها دنبال یه چیزی می گردیم و می گردیم ،تلاش می کنیم و خودمون رو به هردری می زنیم تا بهش برسیم اما وقتی بهش می رسیم انگار نه انگار .یادمون می ره اون همه عطشهای قبلمون اون همه خواستنامون یادمون میره اون همه تلاشمون انگار پشت پرده ذهنمون فکر می کنیم هنوز پیداش نکردیم ، فکر می کنیم اون چیزی که می خواستیم بهش برسیم خیلی متفاوته با این چیزی که بهش رسیدیم گاهی وقتها اون خواسته دقیقا تو دستای خودمونه اما اصلا متوجه داشتنش نمیشیم. راستش اصلا من فکر می کنم اگه اون چیزهایی را که می خواهیم داشته باشیم به دست بیاریم هر شکلی که باشه دنبال یه شکل دیگه و یه نوع دیگش می گردیم خوب شاید این طبیعت انسانه به هر حال این موجود خیلی بیچیده و عجیبه . 

اشک .....

 اشکها آبی ترین موج تمنای منند ....

امروز چشمهایم بارانیند و میخواهم از اشک بنویسم........

اشک، این قطره آب پاک و مقدسی که گویی هزاران حرف را با خود از درونی ترین لایه های ما به بیرون می آورد. براستی چه می شود که ناگاه  چشمهایمان بارانی می شوندو اشکها یکی پس از دیگری از چشمانمان سرازیر می شوند و بر روی گونه هایمان می غلتند وکم کم که گونه هایمان خیس وخیستر شد، ماهم گویی آرام و آرامتر میشویم. چه می شود که وقت بارانی شدن گویی همه حرفهایی که نمی توانیم بگوییم و همه فریادهایی که نمی توانیم بزنیم وتمامی  احساساتی که نمی توانیم ابرازشان کنیم تبدیل می شوند به اشک وقطره قطره سرازیر می شوند و روحمان را جلا می بخشند و قلبمان را شفاف می کنند . گویی اشکها گرد و غبار دل را شسته و با خود بیرون می آورند . براستی که از نظرمن اشک، زیباترین و باارزشترین و پاکترین مایعییست که خدا آن را تنها به انسان هدیه کرده تا بگوید آنچه را که زبانش قادر به گفتن آن نیست و آرام شود.

این اشک رازهای زیادی را درخود پنهان دارد گاه نشانه شادی وشعف فراوان  و گاه نشانه اندوه و غم بسیارست گاه نشانه تمناها و خواسته های دست نیافته و گاه نشانه آرزوهای تحقق یافته است ، گاه نشانه داشته های از دست رفته و گاه نشانه نداشته های به دست آمده است. گاهی بیانگراحساس غرور و عزت و بزرگی و گاهی نشان دهنده احساس ضعف و ناتوانی ، عجز و درماندگیست .

گاهی میخواهیم پنهانش کنیم تا هیچ کس نبیندش و ما را درمانده و ضعیف نپندارد و گاه دوست داریم تا آشکار شود و همه بدانند چه در درون ما می گذرد ....  

   

 این نوشته بسیاز زیبا از دکتر علی شریعتی هم تقدیم به شما:

" مگر نه اشک، زیباترین شعر و بی‌تاب ترین عشق و گدازان‌ترین ایمان  

        و داغ‌ترین اشتیاق و تب‌دارترین احساس و خالص‌ترین گفتن

            و لطیف‌ترین دوست داشتن است که همه، در کوره یک دل، به هم آمیخته و ذوب شده‌اند

و قطره‌ای گرم شده‌اند، نامش اشک؟ 

کسی که عاشق است و از معشوقش دور افتاده و یا عزادار است

و مرگ عزیزی قلبش را می‌سوزاند، می‌گرید، غمگین است،

هرگاه دلش یاد او می‌کند و زبانش سخن از او می‌گوید و روحش آتش می‌گیرد

و چهره‌اش برمی‌افروزد، چشمش نیز با او همدردی می‌کند؛ یعنی اشک می‌ریزد،

اشک می‌جوشد و این حالات همه نشانه‌های لطیف و صریح ایمان عمیق و عشق راستین اویند

گریه‌ای که تعهد و آگاهی و شناخت محبوب یا فهمیدن

و حس کردن ایمان را به همراه نداشته باشد

کاری است که فقط به درد شستشوی چشم از گرد و غبار خیابان می‌آید"

یک داستان

امروز این داستانو که یکی از همکاران ارسال کرده بود خوندم که بی ارتباط با پست قبلی نیست میذارمش تو این پست تا شمای دوستای عزیزم بخونیدش 

"روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند.

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!"

بهشت

امروز توی یه برگه تبلیغاتی خوندم : "برای رفتن به بهشت حتما لازم نیست بمیریم  بیایید همینجا بهشت را با هم بسازیم " نظرتون چیه ؟ اصلا تعریف شما از بهشت ویا جهنم چیه ؟ تا به حال بهشت یا جهنم را تصور کرده اید ؟ من که هیچ وقت  نتونستم یا شایدم نخواستم راجع به بهشت و جهنم تصویری داشته باشم البته با توجه به اعتقادات مذهبی ما در قرآن و یا در سایر کتب دینی  نشانه های فراوانی از بهشت و جهنم به انسانها داده شه اما خوب همه اونها راجع به بهشت و جهنمی صحبت کردند که در جهان پس از مرگ وجود دارد و بهشت پاداش انسانهای نیکوکاروجهنم هم پاداش انسانهای بدکار است. اما من فکرمی کنم  به غیر از این بهشت و جهنمی که منم منکر وجودش نیستم یعنی دلیلیم ندارم برای انکارش تو همین دنیاشم یه جورایی بهشت و جهنم هست یعنی توی وجود خودمونه هر وقت که احساس آرامش داریم و به تعبیر من وجدان درد نداریم برامون میشه عین بهشت و هر وقت که این وجدان دست از سرمون بر نمی داره و دائم در حال محاکمه خودمونیم برامون میشه عین جهنم . حتما همه شما با این موافقین که هیچی به اندازه وجدان راحت نمیتونه به انسان آرامش بده و هیچی هم به اندازه وجدان ناراحت نمی تونه عذابش بده چون از دست هرچی و هرکی که بتونیم فرار کنیم از دست خودمون نمی تونیم فرار کنیم . راجع به این موضوع بازم می نویسم......

آرزو

امشبم از اون شبهاست که خیلی دلم می خواد بنویسم اما نمیدونم راجع به چی هزار تا فکر از توی این کله پوکم می گذره واقعا این ذهن انسان عجب قدرتی داره می تونه در آن واحد هزار تا مساله را پردازش کنه الان داشتم راجع به آرزوهایی که قبلا داشتم فکر می کردم هممون حتما شده با خودمون این جمله را تکرار کرده باشیم که چی می خواستم چی شد ! نمیدونم چرا اینطوری شد ؟ راستی چرا هر چی می خوایم نمیشه اصلا چرا اینطوری میشه ؟ من یه چیزی را خیلی سخت بهش اعتقاد دارم و اونم اینه که آدم محاله به چیزی برسه  که نمی خواسته البته اگر خدا بخواد اما چطوری میشه بعضی وقتا می رسیم به این جمله و با خودمون تکرارش می کنیم البته فکر می کنم تو اون مواقعم یه جورایی به اون چیزی که می خواستیم رسیدیم اما شاید شکلش یه کم متفاوت باشه با اون چیزی که تو ذهنمون داشتیم . 

یه  دلیش شاید اینه که شناختمون از خودمون و نیازهامون و آرزوهامون کامل نیست گاهی وقتها فکر می کنیم یه اتفاقی اگه بیفته چقدر خوب میشه اما وقتیم اتفاق میفته مبینیم که خیلیم مهم نبود یا حداقل اهمیتش به اون اندازه ای که ما فکر می کردیم نبود.

گاهی اوقات آن چه در ذهنمان به عنوان خواسته می دانیم با آنچه که برای رسیدن به آن تلاش می کنیم متفاوت است هر چند که در ذهنمان این دو یکی هستند میخوام بگم گاهی اوقات تلاشهامون در جهت خواسته هامون نیست و اون موقع است که می رسیم به این نقطه که میگیم من که نمیخواستم اینطوری بشه ! شاید فلسفه زندگی همین باشه شاید لازمه بارها و بارها این اتفاق بیفته تا یاد بگیریم که درست همون چیزی را بخوایم که باید بخوایم و درست همون کارهایی را بکنیم که دقیقا بزنه به هدف.

تا یاد بگیریم که از مسیر اصلی منحرف نشیم .تا خودمون را هر بار بهتر وبهتر بشناسیم و بهتر بفهمیم خواستمون چیه ؟ دنبال چی می گردیم ؟ چی ما را راضی میکنه ؟ چی ما را آروم می کنه ؟ تاکجا وتا کی باید تلاش کنیم ؟

البته نقطه مقابل اینم هست بعضی وقتا هم یه چیزی را خیلی می خوایم و نمیشه اما بعد از یه مدتی به این نتیجه می رسیم که چقدر خوب شد که اون اتفاقی که می خواستم نیفتاد راجع به این چی میگین؟ من که اسم اینو میذارم حکمت و همشو میذارم به حساب خدا که همیشه بهترین و خیرترینو برامون رقم می زنه چون هر چقدر هم که انسان سعی کنه خودشو بشناسه بازهم به اندازه خدا نسبت به نیازهاش و احتیاجاتش آگاه نیست . اون موقعست که خدا خودش به کمکون میاد . به امید رسیدن به بهترینها و خیرترینها برای همه شما دوستان عزیز. 

 

حال و گذشته

چند روزیه دارم با این جمله برخورد میکنم " ملاک حال افراد است" به نظر شما این جمله چقدر می تونه درست باشه؟ یا چند درصد با آن موافقین و چند درصد مخالف ؟ 

من میگم :ملاک حال افراد است اما این گذشته است که حال را و سپس آینده را میسازد پیوند انسانها را با گذشته شان نمی توان انکار نمود همانطور که نمی توان ارتباط حال را با آینده مورد تردید قرار داد نمی توان خدمات ارزشمند گذشته را به خاطر حالی که می گوییم متناقض با گذشته است نادیده بگیریم و زیر پا بگذاریم ،همچنان که نمی توانیم ازگناهان گذشته و حقوق ضایع شده و ظلمهای روا داشته شده  به خاطری حالی که خوب می دانیم چشم پوشی کنیم مثلا کسانی که مر تکب قتل می شوند در اکثریت قریب به اتفاق موارد از کار خود بسیار پشیمان و نادم هستند و اگر به آنها فرصت زندگی دوباره داده شود مطمئنا راهی را خواهند پیمود که با گذشته متفاوت خواهد بود اما آیا به خاطر این حال میتوان از گذشته چشم پوشی نمودو خونی را که به ناحق ریخته شده نادیده گرفت.خدا هم در قرآن گفته که ما از اعمال نیک و بد شما حتی اگر به اندازه دانه ای باشد چشم پوشی نخواهیم کردو دیگه به زمان و مکانش اشاره نکرده. این گذشته و حال است که احوال انسانها را مشخص میکند. گذشته از این با این حساب به حالی هم که در سالهای آینده گذشته خواهد شد نمی توان اطمینان نمود. این حال هم برای شما در سالهای آینده گذشته خواهد شد و آنگاه باید آن حال را به قضاوت نشست و باید دید آیا آن حال شما با این گذشته یکسان است یا در تناقض ؟  

به قول مولوی :  "هرکسی کو دور ماند از اصل خویش   بازجوید روزگار وصل خویش"