نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

دو بیت شعر

گفتی که ز بهر مجلس افروختنی                       در عشق چه لطفهاست آموختنی 

 

ای بی خبر از سوخته و سوختنی                           عشق آمدنی بود نه آموختنی

بی خبری

 امروز صبح برایم این جمله توسط یکی از دوستان ارسال شد: 

"خبرت هست که از خوبی خود بی خبری ؟ به خدا خوبتر از خوبتری. "

بعضی از جمله ها در عین سادگی و کوتاهیشون یه دنیا حرف پشتشونه فقط کافیه یک کم عمیقتر راجع بهشون فکر کنیم اینم از همون جمله هاست . فکر می کنم این خبریه که خیلیامون ازش بی خبریم. از اینکه ما برای خوب بودن و خوبی کردن آفریده شده ایم از اینکه ما آفریده کسی هستیم که مجمع خوبی و لطف و خصایل نیکوست و حتما در وجود ما نیز این صفات را به ودیعه نهاده منتها به صورت بالقوه و رسالت ما اینه که بالفعلش کنیم و سعی کنیم خودمونو به خالقمون نزدیک و نزدیکتر کنیم اما خیلیامون انگار یادمون رفته ما آفریده کی هستیم برا همینم خوب بودن و خوبی کردنم هم یادمون رفته . اصلا این عمر کوتاه ما ارزش بد بودن وبدی کردنو داره ؟

"کسانی که بد را پسندیده اند   ندانم زخوبی چه بد دیده اند " 

اینم چند بیت از فریدون مشیری : 

من بر آنم که در این دنیا

    خوب بودن به خدا سهل ترین کار است

و نمی دانم

که چرا انسان تا این حد با خوبی بیگانه است

   و همین درد مرا سخت می آزارد...

 

مرگ یا تولد دوباره

دفعه قبل راجع به زندگی نوشتم ایندفعه می خوام راجع به مرگ بنویسم به خاطر اینکه فاصله این دو تا به اندازه همین دو تا نوشته من کوتاه و نزدیکه. 

مرگ کلمه ای که حتی خیلیامون از  گفتنش اکراه داریم ولی این واژه کریه اینقدر بهمون نزدیکه که خودمون هم نمی تونیم باورش کنیم دیروز رفته بودم بهشت زهرا با خودم فکر کردم همه اینایی که الان اینجا هستند یه روز مثل ما یه آدمی بودند با هزار امید وآروز با هزار فکر وبرنامه اما الان رسیدند ته خط زندگی شما فکر می کنید تو این مدت عمرشون به چند تا از آرزوهاشون رسیدند چند تا از برنامه هاشونو تونستند اجرا کنند چقر تونستند بشن اون آدمی که دوست داشتند باشن. آدم یاد کنکور می افته سرگرم فکر کردن راجع به سوالهایی که یکدفعه یه نفر می گه داوطلبان گرامی وقت تمام شد لطفا برگه های خود را به زمین بگذارید به نظرتون اون موقع چه حسی داریم فکر می کنیم کنکورمونو خوب دادیم یا خراب کردیم یا ممکنه فکرکنیم اگه یه ذره بیشتر تلاش کرده بودم چقدر خوب می شد. 

فکر می کنین چه فرقی می کنه وقتی قراره مرگ به سراغمون بیاد به آرزوهامون رسیده باشیم یا نه چی ما را وادار می کنه که بدون اینکه به مرگ فکر کنیم تلاش کنیم و تلاش کنیم و تلاش حالا یا با نتیجه یا بی نتیجه اون چیه که باعث میشه زندگی از حرکت باز نایسته . حتما شما هم مثل من میگین امید اما اصلا خود امید چیه؟ اگه بخواین امید را تعریف کنین چی می گین من که نمی تونم تعریف درستی ازش داشته باشم خیلی چیزها را نمیشه تعریف کرد فقط میشه حسش کرد با تمام وجودت با تک تک اعضا و جوارحت.  می خواستم راجع به مرگ بنویسم نمی دونم چی شد به امید رسیدم شاید به جز امید برای زندگی تو ی این دنیا یه نوع امید دیگه هم به زندگی پس از مرگ باعث بشه از مرگ نترسیم به مرگ مثل یک تولد دوباره فکر کنیم  البته شاید فقط گفتنش آسون باشه چون فکر کردن به دنیایی که نمی تونیم هیچ تصور درستی ازش داشته باشیم ، فکر کردن به دنیایی که هیچ شناختی ازش نداریم سخته شاید خیلی ها فکر کردن به ناشناخته ها را دوست نداشته باشن یا ازش بترسن اما فکر می کنم اگه ماها تصورمون این بود واقعا و از ته دل که مرگ پایان همه چیزه پس چرا برای هیچ شدن تلاش می کنیم چرا از کارهای  خوبمون و موفقیتهامون اینقدر خوشحال میشیم و چرا از اشتباهاتمون و شکستهامون اینقدر ناراحت میشیم . پس ته ته دلمون باورنداریم که مرگ پایان همه چیزه اما بعضی هامون به این باورشون فکر می کنن بعضی هامونم بی خیالش می شن .خیلی پرت و پلا گفتم یاد شعر سهراب سپهری افتادم : 

 

 و نترسیم از مرگ
 مرگ پایان کبوتر نیست.
مرگ وارونه یک زنجره نیست.
مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‌گوید.
مرگ با خوشه انگور می‌آید به دهان.
مرگ در حنجره سرخ – گلو می‌خواند.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان می‌چیند.
مرگ گاهی ودکا می نوشد.
گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد.
و همه می‌دانیم.
ریه‌های لذت، پر اکسیژن مرگ است 

 

 و بدانیم که اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی می گشت........

زندگی چیست؟

یه روز دوستی  از من پرسید تو به زندگی چطور نگاه می کنی یا تعریفت از زندگی چیه ؟

 هر چند در ابتدا یک سوال ساده و کلیشه ای به نظر می رسه اما به این راحتی هم نمیشه بهش پاسخ داد شاید یه چیزهایی تو ذهنمون  باشه اما خیلی ساده  هم نمیشه جمله بندیش کرد و پاسخ داد . یه علتش می تونه این باشه که خیلیهامون تصور روشنی از خودمون تو ذهنمون نداریم . شاید خیلی از جمله ها یا شعرها را خونده باشیم که با نگاهشون به زندگی موافق باشیم  اما این همه اون چیزی نیست که ما باورش داریم ، طریقه زندگی کردن ماست که نشون می ده چه چیزهایی را واقعا باور داریم و چه چیزهایی را ادعا می کنیم که قبولشون داریم مثلا همه ما قبول داریم که صداقت چیز خوبیه ولی زمانی برای ما تبدیل به باور میشه و زندگیمون بر او استوار میشه که بهش عمل کنیم و هیچگاه و هیچنوع دروغ نگیم. بگذریم به هر حال از نظر من  زندگی فرصتیست بدون تکرار و بی بازگشت که به انسان داده شده برای محک تواناییهاش و برای آموزش مهارتها و برای کامل شدن . زندگی  فرصتیست برای اینکه انسان اون قابلیتهایی را که نیاز داره پیدا کنه و آماده بشه برای فرصت بعد یا برای دنیای بعد نمیدونم نمی خوام وارد  بعدش بشم فکر می کنم اگه به همین دنیا هم محدودش کنیم هرچند که خیلی غیر منطقی و پوچ به نظر می رسه به هر حال بازم یه فرصته بعضی ها تعبیرشون از استفاده از این فرصت تلاش برای پیشرفت مادی و رفاه و آرامش جسمه بعضی ها هم تعبیرشون پیشرفت معنوی و آرامش روح  و کامل شدن اونه. البته به نظر من برای داشتن یک زندگی خوب هر دوشون در کنار هم لازمند .  

زندگی آمیزه ایست زیبا از تضادها و تناقض ها آمیزه ایست از رنج و شادی از زشتی و زیبایی و فقر و بی نیازی و هزاران تضاد دیگه و شاید همین تضادهاست که زیباش  کرده و دوستداشتنیش.  

زندگی را میشه خیلی ساده تعریفش کرد مثل تعبیر سهراب سپهری که می گه:"زندگی شستن یک بشقاب است" میشه پیچیده ترش کرد و تعابیر فلسفی هم بهش اضافه کرد. به هرحال زندگی را ساده بگیریم یا سخت می گذره و مهم اینه که چقدر از این فرصتی که خدا بهمون هدیه کرده استفاده کردیم

 یه تعریف دیگه ای که من از زندگی دارم اینه که زندگی یه سفره شاید خیلی برای مسافر شدن و آمدن توی مسیرمختار نبویم اما حالا مختاریم تو راه زندگیمون تو روش زندگیمون تو انتخاب مقصدمون میتونیم یه راه صاف و هموار و بی دردسر را انتخاب کنیم یا می تونیم تو یه جاده ناهموار و پر از دست انداز بیافتیم وبریم به هر حال انتخاب با ماست البته این سفرم مثل هر سفر دیگه ای احتیاجات خاص خودشو داره که مهمترینشون از نظر من عشقه عشق به خوبی و عشق به زیبایی عشق به کامل شدن عشق به یکدیگر و نهایتا عشق به خدا به نظر من تنها وجود همین عشقه که نمی ذاره زندگیمون گرفتار عادت یا  تکرار بشه و کمکون میکنه تا ته خط بریم . یکی دیگشم شاید  پیدا کردن یه همسفر خوب باشه نمیدونم شاید ....  حالا شما دوستای عزیز بگید تعریفتون از زندگی چیه ؟

دریا

 

سلام به شما دوستای عزیز  

این روزها خیلی هوای دریا رو کردم یعنی دلم براش خیلی تنگ شده تقریبا پارسال همین موقع ها کنار دریا بودم و این مطالبی را که میخوام براتون بذارم همون موقع نوشتم :  

دریا دنیاییست پر از راز و رمز ، پر از حرف و پر از سکوت پر از نشانه و آیت ، پر از زیبایی ، پر از آرامش و پر از طوفان ، دریا پر است از تضادهای زیبا گاه آبادکننده و گاه ویرانگر ، گاه زندگی بخش  

و گاه جان گیرنده  

دریا یعنی عظمت ، عظمت آفریننده اش

دریا یعنی قدرت ، قدرت سازندگی ، قدرت آبادانی و در مقابلش قدرت ویرانگری

دریا یعنی وسعت یعنی عمق و او با تو می گوید بگذار اندیشه ات آنقدر وسیع شود که کرانه هایش را نبینی و بگذار تفکرت آنقدر عمیق شود که انتهایش را نتوان دید . بگذار اندیشه ات پرواز کند تا دور دست تا بینهایت تا خدا

دریا یعنی پاکی و صفا و او با تو می گوید بگذار دلت به پاکی و صافی و زلالی دریا باشد تا بشوید و پاک کند هر چه ناپاکی و آلودگی را

دریا یعنی آگاهی و او با تو می گوید که من میدانم اگر از حرکت بازایستم تبدیل به یک مرداب میشوم که در آن دیگر اثری از شادابی و طراوت وجود ندارد ، من می دانم برای آنکه زندگی کنم و به دیگران زندگی ببخشم باید حرکت کرد باید رفت و رفت تا ...........

دریا یعنی عشق ، عشق به زندگی ، عشق به سازندگی ، عشق به پویندگی ، عشق به بینهایت ، عشق به بیکرانگی و این یعنی عشق به خدا چرا که خدا بینهایت است و بیکران.

دربا با تو می گوید هر گاه در دلت عشق باشد عشق به دیگران سازنده می شوی و دوست داشتنی اما هرگاه هوای نفست بر تو غلبه کند و خود خواهیت بر تو چیره شود ویرانگر می شوی پس همه چیز به یک انتخاب بستگی دارد و این تو هستی که انتخاب می کنی .

وقتی به دریا نگاه می کنی و افق دیدت را دور و دورتر می کنی کمی احساس ترس بهت دست میدهد یک لحظه خودت را وسط اون همه آب تنهای تنها احساس می کنی و اونوقت به تنها چیزی که فکر می کنی خداست چون می دونی تنها قدرتی که می تونه بهت کمک کنه اوست پس دریا یعنی خدا . 

این هم چند بیتی از اشعار فریدون مشیری :

 

دریا، همان دنیای راز بیکرانه،

دریا، همان آغوش باز مادرانه،

دریا، شگفتا، هر دو، هم گهواره ... هم گور ... !

***

نزدیک تر، نزدیک تر، او هم مرا دید .

آوای او بانگ خوش آمد بود،

بی هیچ تردید .

آن سان که بیند آشنائی آشنا را،

چیزی در ین عالم به هم پیوند می داد

جان های بی آرام ما را .

***

خاموش و غمگین، هر دو ساعت ها نشستیم !

خاموش و غمگین هر دو بر هم دیده بستیم .

ناگاه، ناگاه،

آن بغض پنهان را، که گفتی،

می کشت مان چون جور و بیداد زمانه؛

با های های بی امان در هم شکستیم ؟ ...

از دل، به هم افتاده، مالامال اندوه،

بر شانه های خسته، بار درد، چون کوه،

می گفتیم و می گفتیم و می گفت و می گفت،

تا آفتاب زرد، در اعماق جنگل فرو خفت !

***

دریا و من، شب تا سحر بیدار ماندیم .

شعری سرودیم .

اشکی فشاندیم .

شب تا سحر، آشفته حالی بود با آشفته گوئی،

انده یاران بود و این آشفته پوئی،

بر این پریشان روزگاری، چاره جوئی .

***

دریا به من بخشید آن شب،

بس گنج از گنجینه خویش .

از آن گهرهای دلاویزی که می ساخت ؛

در کارگاه سینه خویش :

جوشش، تپش، کوشش، تکاپو، بی قراری !

ساکن نماندن همچو مرداب،

چون صخره - اما - پیش توفان استواری !

هم بر خروشیدن به هنگام،

هم بردباری ! 

***

 

یا هو

یا هو 

مرد پاک را زندگی و زمان تنها نمی گذارند .

 زندگی از او دفاع می کند ،

زمان تبرئه اش می کند .

 پلیدان هرگز پاکدامنی رانمی توانند آلود .

هر چند سنگ ها را بسته و سگ ها را رها کرده باشند !

 

 

درهرجا در هر ملتی ،هر مذهبی ، هر حزبی و هر جامعه ای که وحدت علمی و وحدت قالب های اعتقادی بوجود آمد ،علامت این است که در آن جامعه استبداد فکری و اعتقادی وجود دارد،  یانه مرگ گریبانگیر اندیشه و فکر شده – 

از این دو صورت خارج نیست . 

در صفین ،علی با طبقه حاکمی می جنگد که پس از هر انقلاب ،وارث غاصب آن می شود و با نقاب جدید،به استضعاف همیشگی خلق ادامه می دهد

علی در صفین با اسلامی می جنگد که عدالت را از آن حذف کرده اند ،می جنگد تا عدالت را به آن باز آورد .  

"قاسطین "در برابر شعار "آزادی " "ناکثین " در برابر شعار "عدالت "و مارقین در برابر شعار "آگاهی " علی قد علم کردند .به عبارتی دیگر ،این سه شعار "آزادی "، "عدالت " ،و "آگاهی است که سه جبهه "قاسطین "،"مارقین "،و "ناکثین "را بوجود آورده است . 

علی در برابر اینها که تا این حد به او خیانت و اهانت می کردند ،در برابرش ،در مسجد ،مسخره می کردند ،تهمت می بستند ،شعار مخالف می دادند وحتی میخواستند نمازش را بشکنند ،حتی حقوق یکنفرشان را هم از بیت المال ،قطع نکرد ...واین واقعاً عجیب است

...دموکراسی لیبرالیسم و حقوق بشر جهان امروز ،در برابر چنین رفتار علی شرمگین است .

علی شریعتی