نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

دکتر علی شریعتی و عاشورا

 

 

  

 

 دکتر علی شریعتی : 

 

 

" روح های بزرگ را از دو جا می توان شناخت :  

 

 

یکی از نیاز بیش ترشان و یکی از دردهای بیش ترشان .

 

 

حسین درسی بزرگتر از شهادت دادو آن اینکه در برابر یزید

  

 

اگر می توانی بکش، واگر نمی توانی بمیر. " 

 

 

" در عجبم از مردمانی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند
 

و بر حسین می گریند که آزادانه زیست."  

 

" حسین (ع) بیشتر از آب تشنه لبیک بود
 

افسوس که بجای افکارش زخمهای تنش را نشانمان دادند
 

و بزرگترین دردش را بی آبی نامیدند."   

 

" چه هوشیارانه دگرگون کرده اند پیام حسین (ع) را و یاران بزرگ 

 

 و عزیز و جاویدش را، پیامى که خطاب به همه انسانهاست . . .

 

آنهایی که حسین (ع) را تنها گذاشتند و از حضور و شرکت و شهادت

  

غایب شدند، اینها همه با هم برابرند، هرسه یکی‌اند:

 

چه آنهایی که حسین (ع) را تنها گذاشتند تا ابزار دست یزید باشد

  

و مزدور او، و چه آنهایی که در هوای بهشت، به کنج خلوت عبادت

 

خزیدند و با فراغت و امنیت، حسین (ع) را تنها گذاشتند و از درد سر

 

حق و باطل کنار کشیدند و در گوشه محراب‌ها و زاویه خانه‌ها به

 

عبادت خدا پرداختند و چه آنهایی که مرعوب زور شدند و خاموش ماندند . . . 

 

اینها همه یکی هستند و با هم برابرند ."

  

" اگر در صحنه حق و باطل نباشی ، چه به نماز بایستی و    

  

چه به شراب بنشینی ، هر دو یکی است ." 

ترک شیرازی

حافظ شیرازی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا

به خال هندویش بخشم
سمرقند و بخارا را


صائب تبریزی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد
دل مارا
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

هر آنکس چیز می
بخشد ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا
را


شهریار

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا

به
خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می
بخشد
نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را

سر و دست و تن و
پا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را!


امیر خسرو علائی

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما
را
به خال هندویش بخشم فقط این یک منیت را

نه چون حافظ که بخشد مال
دنیا را
ویا صائب که بخشد جسم بی جان را


نه چون شهری که بخشد روح و
اجزا را
چه می بخشی ز خود وقتی که در بندی

اگر گوئی بسان مرد می
بخشی
گذر کن از منیت تا رها گردی،  سپس بخشی

دگر آموز ......

دگر آموز......

مانند صبا خیز و وزیدن دگر آموز             دامان گل ولاله کشیدن دگر آموز

                                 اندر دلک غنچه خزیدن دگر آموز

موئینه به بر کردی وبی ذوق تپیدی     آنگونه تپیدی که به جایی نرسیدی

                          در انجمن شوق تپیدن دگر آموز

کافر دل آواره دگر باره به او بند          بر خویش گشا دیده و از غیر فرو بند

                           دیدن دگر آموز، ندیدن دگر آموز

دم چیست؟پیام است شنیدی،نشنیدی درخاک تو یک جلوه ی عام است ندیدی

                           دیدن دگر آموز، شنیدن دگر آموز

ما چشم عقاب ودل شهباز نداریم          چون   مرغ سرا  لذت پرواز  نداریم

                         ای مرغ سحر خیز وپریدن دگر آموز

تخت جم ودارا سر راهی نفروشند    این کوه گران است به کاهی نفروشند

                                 با خون دل خویش خریدن دگر آموز

نالیدی وتقدیر همان است که بود       آن حلقه ی زنجیر همان است که بود

                         نومید مشو، ناله کشیدن دگر آموز

دلسوخته ای؟یک شرر ازداغ جگرگیر   یکچندبه خود پیچ ونیستان همه درگیر

                    چون شعله به خاشاک دویدن دگر آموز

                                                                                                       "اقبال لاهوری"

نیایش

پروردگارا

مرا وسیله ای قرار بده برای بسط و گسترش آرامش خودت.

پروردگارا یاری ام کن تا :

در دلهای آکنده از نفرت ، بذر عشق و دوستی بکارم .

در دلهای رنجیده ، عفو و بخشش .

در دلهای آکنده از تردید ، یقین.

در دلهای نا امید ، امید.

در دلهای مملو از ظلمت ، نور.

در دلهای غمگین ، شادمانی .

خدای من یاری ام ده تا :

همان طور که به فکر تسکین غم و درد خویش هستم ، برای تسکین دیگران نیز بکوشم .

همان گونه که می خواهم مرا درک کنند ، بتوانم دیگران را بفهمم .

به همان اندازه که دوست دارم مورد عشق و محبت قرار گیرم ، به دیگران عشق

 و محبت نثار کنم .

زیرا آنچه را که می بخشیم ، دریافت خواهیم کرد.

با عفو و بخشش دیگران ، مورد عفو و بخشش قرار خواهیم گرفت.

با مرگ حیات مادی ، در دنیای ابدی متولد می شویم .

                                                                           " فرانسیس مقدس "  

 

  

پروردگارا ما را در پناه خود بگبر و هدایتمان کن تا با کلام معجزه گرمان 

 

 بهترینها را خلق کنیم .  

 

پروردگارا کمکان کن تا تو را در لحظه ابدی اکنون بیابیم . 

 

پروردگارا کمکان کن تا به نام نامی تو ، خودمان و دیگران  را ببخشیم و آزاد 

 

 کنیم . 

 

پروردگارا یاریمان کن تا چشم حقیقت بینمان باز شود و تاریکی های وجودمان 

 

 را در روشنایی نور تو ببینیم. 

 

خدایا کمکان کن تا آن کسی را که گمان می کنیم هستیم به مبارزه بطلبیم تا کسی 

 

 ر ا که می توانیم بشویم ، آشکار کنیم. 

 

خدایا به ما کمک کن تا از ما به همگان ، تنها خیر و آرامش برسد .  

 

پروردگار من ، کمکمان کن تا به نام نامی تو عشقی را که در وجودمان نهاده ای 

 

 به دیگران ببخشیم تا لایق دریافت عشق تو شویم. 

 

خدایا یاریمان کن تا اندیشه ای توانگر داشته باشیم. 

 

خدایا من را بهترین آفریدی پس یاریم کن تا بهترین باشم و بهترین بودن خود 

 

 را بپذیرم . 

 

خدایا! کمکمان کن تا به دور از هر جانبداری خودمان را قضاوت کنیم تا نور تو 

 

 در درونمان تجلی کند و هر چه ترس و تردید و خشم و نفرت را بزداید. 

 

پروردگارا کمکمان کن تا در یابیم که در دنیا فقط یک قدرت وجود دارد و آن هم 

 

 تو هستی . 

 

خدایا هزاران سپاس بی پایان برای هزاران نعمت بی پایانت. 

 

و خدایا تو را سپاس بیکران برای اینکه دوستمان داری .  

نسیم صبا

بوسه نسیم

همراه خود، نسیم صبا می برد  مرا 


یا رب، چو بوی گل بکجا می برد مرا؟

سوی دیار صبح رود، کاروان شب
 

بادفنا، بملک بقا می برد مرا

با بال شوق ، ذره بخورشید می رسد 


پرواز دل ، بسوی خدا می برد مرا

گفتم که بوی عشق ، کرا  می ببرد زخویش ؟ 


مستانه گفت دل ، که مرا می برد مرا

برگ خزان رسیده بی طاقتم ، رهی 


یک بوسه نسیم ، زجا می برد ، مرا
 

 

 

شاهد افلاکی 

چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی 

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی 

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
 
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی 

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم 

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی 

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی 

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
 
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری 

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی 

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
 
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی 

از آتش سودایت دارم من و دارد دل 

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی 

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم  

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی 

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟
 
روی از من سر گردان شاید که نگردانی