نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

داستان

 

تابه ات را بزرگترکن

دو نفر کنار دریاچه با قلاب ماهیگیری می کردند یکی از آنها ماهیگیری حرفه ای و بسیار با تجربه بود و دیگری فردی مبتدی و تازه کار  که با سگش به ماهیگیری آمده بود.

ماهیگیر حرفه ای هر وقت یک ماهی به قلابش گیر می کرد صرفنظر از اندازه اش آن را داخل سطلی پر از یخ می انداخت تا پایان روز آنها را به خانه ببرد .

اما ماهیگیر تازه کار که اتفاقا خیلی هم خوش شانس بود هروقت قلاب را به آب می انداخت ماهی بزرگی شکار می کرد . اما در مقابل چشمان حیرت زده ماهیگیر حرفه ای ماهی های بزرگ را جلوی سگش می انداخت تا بخورد و خودش فقط ماهی های کوچک را داخل سطل نگه می داشت !!

مدتی گذشت و سرانجام ماهیگیر حرفه ای طاقت نیاورد و از ماهیگیر تازه کار پرسید که چرا ماهی های بزرگ را هدر میدهد؟

ماهیگیر تازه کار آهی کشید و مانند عاقلان نگاهش را به آسمان دوخت و پاسخ داد:

" من هم حیفم می آید اما چه کنم که در آشپزخانه ام ماهی تابه کوچکی دارم که ماهی های بزرگ درآن جا نمی شوند .به همین خاطر مجبورم فقط ماهی های کوچک را با خود ببرم تا بتوانم آنها را در تابه ام سرخ کنم دلیلش فقط همین است "

به نظر شما آنها که فرصت های بزرگ را به دلیل نداشتن ظرفیت کافی  از دست می دهند و از میدان رقابت کنار می کشند تا بی کفایت ها و بی هنران حق آنها را به نفع خود مصادره کنند و بدون هیچ هنری از زندگی بهره جویند ، آیا این اشخاص فرصت سوز از ماهیگیر داستان ما چیزی کم دارند!!؟؟

ما باید به این که حق تک تک ما عالی ترین و بهترین شرایط زندگی است معتقد باشیم و از خالق هستی بخواهیم تا دلمان را به اندازه دنیا وسیع سازد تا بتوانیم به جرات بی نهایت دست یابیم .

 

                                                           به نقل ازمجله موفقیت

از وقت خود استفاده کنید

 

از وقت خود استفاده کنید..........

از وقتتان برای کار استفاده کنید؛ چرا که کار بهای موفقیت است.

از وقتتان برای تفکر استفاده کنید؛ چرا که تفکر سرچشمه قدرت است .

از وقتتان برای تفریح استفاده کنید؛ چرا که تفریح راز جوانی جاودانه است.

از وقتتان برای مطالعه استفاده کنید؛ چرا که مطالعه منبع عقل و دانش است.

از وقتتان برای دوستی استفاده کنید؛ چرا که دوستی جاده خوشبختی است.

از وقتتان برای عشق استفاده کنید ؛ چرا که عشق لذت زندگی است.

از وقتتان برای خنده استفاده کنید؛ چرا که خنده موسیقی وآهنگ روح است.

ارزش زمان

برای اطلاع ازارزش یک سال، نظردانشجویی را بپرسید که درامتحان پایان سال مردود شده

برای اطلاع از ارزش یک ماه، نظر مادری را بپرسید که کودک نارس به دنیا آورده است

برای اطلاع از ارزش یک هفته ، نظر سردبیر یک هفته نامه را بپرسید

برای اطلاع از ارزش یک روز، نظر کارگر روزمزدی را بپرسید که 6 فرزند دارد.

برای اطلاع از ارزش یک ساعت ، نظر عاشقی در حال انتظار را بپرسید

برای اطلاع از ارزش یک دقیقه ، نظر کسی را بپرسید که دیر به قطار رسیده

برای اطلاع از ارزش یک ثانیه،نظر کسی را بپرسید که از یک حادثه جان سالم به در برده است

برای اطلاع از ارزش یک هزارم ثانیه ، نظر برنده مدال نقره مسابقات المپیک را بپرسید

آری و نه

آن  کو به یکی آری می میرد

فرانتس فانون نویسنده و اندیشمند سیاهپوست که از مشهورترین روشنفکران و مبارزان علیه تبعیض نژادی و استثمار سیاهان بود در بخشی از کتاب " پوست سیاه ، صورتکهای سفید" 

 نوشته است :

" انسان یک آری است، آری به زندگی ، آری به عشق، آری به بزرگواری .......

اما انسان یک نه نیز هست نه به نفرت از انسان ، نه به طرد شرافت انسانی ، نه به استثمار انسان ، نه به کشتن آنچه در وجود آدمی از هر چیز انسانی تر است ، یعنی آزادی ....

من نه انسان آری را می پسندم و نه انسان نه را ، ترکیب انسان آری و نه انسان مطلوب من است .... "

بلعم باعورا

 بلعم باعورا مردی زاهد و پارسا بود که مدت 200 سال خدا را عبادت می‏کرد . کارش به جایی رسید که چون سر به آسمان می‏کرد از صفای باطن تا عرش و کرسی را می‏دید و همواره مستجاب الدعا بود . مردم که از ظهور موسی آگاه شدند و بیم در دل فراعنه افتاد و پادشاه اردن به نام ارجنایا به امیران خود نزد باعورا آمده و گفتند دعا کن خدا شر موسی را از ما برطرف سازد . بلعم از دعای بد در حق پیامبر خدا ابا کرد . ولی آنان جواهر زیادی به زن بلعم دادند تا وی را به دعا کردن تحریک کند . سرانجام، باعورا در برابر فشار و اصرار زن محبوب خود تسلیم شد . دعا کرد، لاجرم قوم موسی چهل روز در بیابان سرگردان ماندند . به حضرت موسی شکایت کردند، موسی با خدا مناجات کرد و دعا کرد تا خدا ایمان را از بلعم گرفت . در مقابل، به بلعم پیام داد که سه روز دعایش مستجاب می‏شود . بلعم می‏خواست اول دعا برای آمرزش خود کند ولی به خواهش و اصرار زن، اول دعایی برای زیبا و جوان شدن زن خود کرد .
چون زنش زیبا و جوان شد از خانه بیرون رفت . بلعم را صمیمیت و غیرت به جوش آمد و دعا کرد که او سگ شود و سرانجام با اصرار مردم و فرزندانش بار دیگر (دعای سوم) نیز در حق زن خود کرد که دوباره انسان شود . سرانجام، هر سه دعای او صرف امری موهوم شد . و بلعم بدون ایمان ماند و نام اعظم خدا را فراموش کرد و سرانجام به صورت سگی از دنیا رفت .

برصیصای عابد

در میان بنى اسرائیل عابدى بود به نام «برصیصا» که زمانى طولانى عبادت کرده بود، و به آن حد از مقام قرب رسیده بود که بیماران روانى را نزد او مى آوردند، و با دعاى او سلامت خود را باز مى یافتند، روزى زن جوانى را از یک خانواده با شخصیت، به وسیله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا یابد، شیطان در اینجا به وسوسه گرى مشغول شد، و آنقدر صحنه را در نظر او زینت داد، تا به او تجاوز کرد! چیزى نگذشت، معلوم شد آن زن باردار شده، (و از آنجا که گناه همیشه سرچشمه گناهان عظیمتر است) زن را به قتل رسانید، و در گوشه اى از بیابان دفن کرد!

برادرانش از این ماجرا با خبر شدند که: مرد عابد دست به چنین جنایت هولناکى زده، این خبر در تمام شهر پیچیده، به گوش امیر رسید، او با گروهى از مردم حرکت کرد تا از نزدیک از ماجرا با خبر شود، هنگامى که جنایات عابد، مسلم شد او را از عبادتگاهش فرو کشیدند، پس از اقرار به گناه، دستور داد او را به دار بیاویزند، هنگامى که بر بالاى چوبه دار قرار گرفت، شیطان در نظرش مجسم شد، گفت: من بودم که تو را به این روز افکندم! و اگر آنچه را مى گویم، اطاعت کنى، موجبات نجات تو را فراهم خواهم کرد!

عابد گفت: چه کنم؟ گفت: تنها یک سجده براى من کافى است! عابد گفت: در این حالتى که مى بینى، توانائى ندارم، شیطان گفت: اشاره اى کفایت مى کند، عابد با گوشه چشم، یا با دست خود، اشاره اى کرده سجده به شیطان آورد، و در دم جان سپرد و کافر از دنیا رفت!