نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

یا علی گفتیم و عشق آغاز شد

 

 

 

علی ای همای رحمت  

 

      علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را                    که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را 

  

 

 

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین                           به علی شناختم به خدا قسم خدارا

 

  

 

 

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند                                  چو   علی گرفته باشد سر چشمه بقا را   

 

 

 

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ        به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را 

  

 

 

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن                 که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را  

 

 

 

به جز از علی که گوید به پسر که قاتل من                 چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا 

 

 

 

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب                                 که علم کند به عالم شهدای کربلا را 

  

 

 

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان                     چو علی که می تواند که به سر برد وفا را 

 

 

  

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت                          متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را 

 

 

 

به دو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت              که زکوی او غباری به من آر توتیا را  

 

  

 

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت                           چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را 

 

 

 

 

 چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان                 که زجان ما بگردان ره آفت قضا را 

 

 

 

 

چه زنم چو نای هر دم زنوای شوق او دم               که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را 

 

 

 

 

" همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی                                             به پیام آشنایی بنوازد آشنا را " 

 

 

 

زنوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب                 غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

 

  

 

  

ولادت با سعادت مولای متقیان امیر مومنان ، حضرت علی (ع) بر همه شما تبریک و تهنیت باد. 

 

 

آرزوها

                           

آرزوها 

ای خوشا مستانه سر در پای دلبر داشتن
دل تهی از خوب و زشت چرخ اخضر داشتن
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
سوختن بگداختن چون شمع و بزم افروختن
تن بیاد روی جانان اندر آذر داشتن
اشک را چون لعل پروردن بخوناب جگر
دیده را سوداگر یاقوت احمر داشتن
هر کجا نور است چون پروانه خود را باختن
هر کجا نار است خود را چون سمندر داشتن
آب حیوان یافتن بیرنج در ظلمات دل
زان همی نوشیدن و یاد سکندر داشتن
از برای سود، در دریای بی پایان علم
عقل را مانند غواصان، شناور داشتن
گوشوار حکمت اندر گوش جان آویختن
چشم دل را با چراغ جان منور داشتن
در گلستان هنر چون نخل بودن بارور
عار از ناچیزی سرو و صنوبر داشتن
از مس دل ساختن با دست دانش زر ناب
علم و جان را کیمیا و کیمیاگر داشتن
همچو مور اندر ره همت همی پا کوفتن
چون مگس همواره دست شوق بر سر داشتن
 

ادامه مطلب ...

دزد و قاضی


برد دزدی را سوی قاضی عسس
خلق بسیاری روان از پیش و پس
گفت قاضی : کین خطاکاری چه بود
دزد گفت : از مردم آزاری چه سود
گفت : بدکردار را بد کیفر است
گفت : بدکار از منافق بهتر است
گفت : هان برگوی شغل خویشت
گفت : هستم همچو قاضی راهزن
گفت : آن زرها که بردستی کجاست
گفت : در همیان تلبیس شماست
گفت : آن لعل بدخشانی چه شد
گفت : می دانیم و می دانی چه شد
گفت : پیش کیست آن روشن نگین
گفت : بیرون آر دست از آستین
دزدی پنهان و پیدا کار توست
مال دزدی جمله در انبار توست
تو قلم بر حکم داور می بری
من ز دیوار و تو از در می بری
حد به گردن داری و حد می زنی
گر یکی باید زدن ، صد می زنی
می زنم من گر ره خلق ای رفیق
در ره شرعی تو قطاع الطریق
می برم من جامه درویش عور
تو ربا و رشوه می گیری به زور
دست من بستی برای یک گلیم
خود گرفتی خانه از دست یتیم
من ربودم موزه و طست و نمد
تو سیه دل مدرک و حکم و سند
دزد جاهل گر یکی ابریق برد
دزد عارف ، دفتر تحقیق برد
دیده های عقل گر بینا شوند
خود فروشان زودتر رسوا شوند
دزد زر بستند و دزد دین رهید
شحنه ما را دید و قاضی را ندید
من به راه خود ندیدم چاه را
تو بدیدی کج نکردی راه را
می زدی خود پشت پا بر راستی
راستی از دیگران می خواستی
دیگر ای گندم نمای جو فروش
با ردای عجب ، عیب خود مپوش 
 
"پروین اعتصامی"

همینجوری

گاهی اوقات چیزی هست شبیه یه حس یا یک نیرویی که آدمو به نوشتن ترغیب می کنه اما اینکه از چی و کی باید نوشت معلوم نیست الان من دقیقا همون حس را دارم دلم میخواد بنویسم اما نمیدونم راجع به چی ؟ یه موضوعی که ذهنمو مشغول کرده اینه که آدم وقتی یه نگاهی به حوادث دور و برش میندازه و سعی میکنه اونا را بررسی کنه می بینه که چقدر این حوادث شبیه اون چیزاییه که یا یه عنوان داستان شنیده یا تو کتابهای تاریخی خونده یعنی همه حوادثی که یه زمانی اتفاق افتادند حالا دوباره تکرار شدند فقط شخصیتهای داستان تغییر کردند نمیدونم شاید آدمها علیرغم اینکه اینهمه ادعای ترقی فرهنگ و پیشرفت تمدنهای بشری می کنند خیلی هم پیشرفتی نکردند تازه من فکر می کنم خودخواهی و غرورشون هم بیشتر شده . اینجاست که آدم میفهمه که چرا اینقدر به خوندن داستانهای تاریخی و عبرت گرفتن از اونها توصیه شده چون اون اتفاق فقط مربوط به اون زمان نبوده الانم ممکنه یه چیزی شبیه به اون اتفاق بیفته اتفاقاتی که این روزها همه ما شاهدش هستیم بهمون نشان داد که یه شخصیتی مثل عمروعاص فقط مال زمان حضرت علی نبوده الانم عمروعاصهایی که در زیر لوای دین و قرآن از اعتقادات مردم در جهت رسیدن به اهداف جاه طلبانه شون استفاده می کنند کم نیستند. و یا اونهایی که اینقدر در اندیشه های باطل خودشون غرق شده بودند که بدون اینکه به اندازه ذره ای از قوه تعقل و شعوری که خدا بهشون داده بود استفاده کنند گفتند که حسین و یارانش از دین خارج شده اند، این آدمها هم الان کم نیستند. داستان یوسف و برادرانش هم فقط مخصوص اونها نبوده الانم هستند آدمهایی که اینقدر آتش رشک و حسد تمام وجودشون رو فرا گرفته که برای رسیدن به هدفهاشون از هیچ چیزی حتی برادر کشی فروگذار نمی کنند. 

روز داوری

واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می​کنندمشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرسگوییا باور نمی​دارند روز داورییا رب این نودولتان را با خر خودشان نشانای گدای خانقه برجه که در دیر مغانحسن بی​پایان او چندان که عاشق می​کشدبر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گویصبحدم از عرش می​آمد خروشی عقل گفت

چون به خلوت می​روند آن کار دیگر می​کنندتوبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می​کنندکاین همه قلب و دغل در کار داور می​کنندکاین همه ناز از غلام ترک و استر می​کنندمی​دهند آبی که دل​ها را توانگر می​کنندزمره دیگر به عشق از غیب سر بر می​کنندکاندر آن جا طینت آدم مخمر می​کنندقدسیان گویی که شعر حافظ از بر می​کنند

خلقت زن

از هنگامی که خداوند مشغول خلق کردن زن بود شش روز می گذشت.

فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد: چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟

خداوند پاسخ داد : آیا دستور کار او را دیده ای؟

او باید کاملا قابل شستشو باشد اما پلاستیکی نباشد.

باید دویست قطعه متحرک داشته باشد که همگی قابل جایگزینی باشند.

باید بتواند با خوردن قهوه بدون شکر و غذای شب مانده سر کند.

باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جای دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.

بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته را درمان کند و شش جفت دست داشته باشد.

فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد :

شش جفت دست؟! امکان ندارد.

خداوند پاسخ داد: فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند. تازه به این ترتیب می شود یک الگوی متعارف برای آنها.

خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.

یک جفت برای وقتی که از بچه هایش میپرسد که چکار میکنید از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.

یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد!!

و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند بتواند بدون کلام به او بگوید او را میفهمد و دوستش دارد.

فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد :

این همه کار برای یک روز زیاد است. باشد فردا تمامش کنید.

خداوند فرمود : نمی شود. چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است تمام کنم.

فرشته نزدیک شد و به زن دست زد : اما ای خداوند او را خیلی نرم آفریدی.

بله نرم است. او را سخت هم آفریده ایم. تصورش را هم نمیتوانی بکنی که تا چه حد میتواند تحمل کند و زحمت بکشد.

فرشته پرسید : فکر هم میتواند بکند؟

خداوند : نه تنها فکر میکند بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد.

آنگاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد :

ای وای مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید.

خداوند مخالفت کرد : آن نشتی نیست ٬ اشک است.

فرشته پرسید : اشک دیگر چیست؟

خداوند گفت : اشک وسیله ایست برای ابراز شادی٬ اندوه ٬ درد ٬ نا امیدی ٬ سوگ ٬ تنهایی و غرورش.

فرشته متاثر شد. شما نابغه اید ای خداوند. شما فکر همه چیز را کرده اید ٬ چون زن ها واقعا حیرت انگیزند.

زن ها قدرتی دارند که مرد را متحیر میکند.

همواره بچه ها را به دندان میکشند. سختی ها را تحمل میکنند. بار زندگی را به دوش میکشند ولی شادی ٬ عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.

وقتی می خواهند جیغ بزنند با لبخند می زنند. وقتی می خواهند گریه کنند آواز می خوانند و وقتی عصبانی اند میخندند.

برای آنچه باور دارند میجنگند ٬ در مقابل بی عدالتی می ایستند. وقتی مطمین اند راه حل دیگری وجود ندارد ٬ « نه » نمی پذیرند.

بدون کفش نو سر میکنند که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.

برای همراهی یک دوست مضطرب ٬ با او به دکتر می روند.

بدون قید و شرط دوست می دارند.

وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا میکنند گریه میکنند و وقتی دوستانشان پاداش میگیرند میخندند.

در مرگ یک دوست دلشان میشکند. در از دست دادن یکی از اعضای خوانواده اندوهگین میشوند ٬ با این حال وقتی میبینند همه از پا افتاده اند٬ قوی ٬ پا برجا می مانند.

آنها می رانند ٬ می پرند ٬ راه می روند ٬ می دوند و برای شما ایمیل میفرستند که نشانتان بدهند چقدر برایشان مهم هستید.

قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد.

زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند.

می دانند که بغل کردن و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد.

کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است. آنها شادی و امید به ارمغان می آورند ٬ آنها شفقت و فکر نو می بخشند.

زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و بخشیدن دارند.