نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

نسیم صبا

اشعار متون زیبا دست نوشته

آری و نه

آن  کو به یکی آری می میرد

فرانتس فانون نویسنده و اندیشمند سیاهپوست که از مشهورترین روشنفکران و مبارزان علیه تبعیض نژادی و استثمار سیاهان بود در بخشی از کتاب " پوست سیاه ، صورتکهای سفید" 

 نوشته است :

" انسان یک آری است، آری به زندگی ، آری به عشق، آری به بزرگواری .......

اما انسان یک نه نیز هست نه به نفرت از انسان ، نه به طرد شرافت انسانی ، نه به استثمار انسان ، نه به کشتن آنچه در وجود آدمی از هر چیز انسانی تر است ، یعنی آزادی ....

من نه انسان آری را می پسندم و نه انسان نه را ، ترکیب انسان آری و نه انسان مطلوب من است .... "

بلعم باعورا

 بلعم باعورا مردی زاهد و پارسا بود که مدت 200 سال خدا را عبادت می‏کرد . کارش به جایی رسید که چون سر به آسمان می‏کرد از صفای باطن تا عرش و کرسی را می‏دید و همواره مستجاب الدعا بود . مردم که از ظهور موسی آگاه شدند و بیم در دل فراعنه افتاد و پادشاه اردن به نام ارجنایا به امیران خود نزد باعورا آمده و گفتند دعا کن خدا شر موسی را از ما برطرف سازد . بلعم از دعای بد در حق پیامبر خدا ابا کرد . ولی آنان جواهر زیادی به زن بلعم دادند تا وی را به دعا کردن تحریک کند . سرانجام، باعورا در برابر فشار و اصرار زن محبوب خود تسلیم شد . دعا کرد، لاجرم قوم موسی چهل روز در بیابان سرگردان ماندند . به حضرت موسی شکایت کردند، موسی با خدا مناجات کرد و دعا کرد تا خدا ایمان را از بلعم گرفت . در مقابل، به بلعم پیام داد که سه روز دعایش مستجاب می‏شود . بلعم می‏خواست اول دعا برای آمرزش خود کند ولی به خواهش و اصرار زن، اول دعایی برای زیبا و جوان شدن زن خود کرد .
چون زنش زیبا و جوان شد از خانه بیرون رفت . بلعم را صمیمیت و غیرت به جوش آمد و دعا کرد که او سگ شود و سرانجام با اصرار مردم و فرزندانش بار دیگر (دعای سوم) نیز در حق زن خود کرد که دوباره انسان شود . سرانجام، هر سه دعای او صرف امری موهوم شد . و بلعم بدون ایمان ماند و نام اعظم خدا را فراموش کرد و سرانجام به صورت سگی از دنیا رفت .

برصیصای عابد

در میان بنى اسرائیل عابدى بود به نام «برصیصا» که زمانى طولانى عبادت کرده بود، و به آن حد از مقام قرب رسیده بود که بیماران روانى را نزد او مى آوردند، و با دعاى او سلامت خود را باز مى یافتند، روزى زن جوانى را از یک خانواده با شخصیت، به وسیله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا یابد، شیطان در اینجا به وسوسه گرى مشغول شد، و آنقدر صحنه را در نظر او زینت داد، تا به او تجاوز کرد! چیزى نگذشت، معلوم شد آن زن باردار شده، (و از آنجا که گناه همیشه سرچشمه گناهان عظیمتر است) زن را به قتل رسانید، و در گوشه اى از بیابان دفن کرد!

برادرانش از این ماجرا با خبر شدند که: مرد عابد دست به چنین جنایت هولناکى زده، این خبر در تمام شهر پیچیده، به گوش امیر رسید، او با گروهى از مردم حرکت کرد تا از نزدیک از ماجرا با خبر شود، هنگامى که جنایات عابد، مسلم شد او را از عبادتگاهش فرو کشیدند، پس از اقرار به گناه، دستور داد او را به دار بیاویزند، هنگامى که بر بالاى چوبه دار قرار گرفت، شیطان در نظرش مجسم شد، گفت: من بودم که تو را به این روز افکندم! و اگر آنچه را مى گویم، اطاعت کنى، موجبات نجات تو را فراهم خواهم کرد!

عابد گفت: چه کنم؟ گفت: تنها یک سجده براى من کافى است! عابد گفت: در این حالتى که مى بینى، توانائى ندارم، شیطان گفت: اشاره اى کفایت مى کند، عابد با گوشه چشم، یا با دست خود، اشاره اى کرده سجده به شیطان آورد، و در دم جان سپرد و کافر از دنیا رفت!

شیخ بهایی و ابلیس

شیخ بهایی می گوید :

فرشتگانی که به دستور خداوند در مقابل آدم سجده کردند از آسمان فرود نیامدند که جلو آدم به خاک بیفتند و سجده کنند .

فرشتگان همه در انسان بودند و ابلیس هم در انسان بود.

وقتی آدم زنده شد و شروع به زندگی کرد تمام نیروهای معنوی که در انسان بود از عقل شریف انسان پیروی نمود. در بین نیروهای معنوی ، نفس اماره هم بود و نفس اماره حاضر نشد که از عقل شریف آدمی اطاعت نماید.

اگر نفس اماره هم از عقل شریف آدمی اطاعت می کرد تمام قوای معنوی انسان تحت فرماندهی عقل درمی آمد و نوع بشر هرگز دستخوش نفس اماره نمی شد تا اینکه مرتکب گناه شود.

اگر نفس اماره که  به ابلیس تعبیر می شود از عقل شریف آدمی اطاعت می نمود نوع بشر بر اثر پرهیز از منهیات و خودداری از گناه به سعادت سرمدی می رسید چون دیگر در وجودش عاملی نبود که او را وادار به ارتکاب گناه نماید پس فرشتگانی که به آدم سجده کردند در وجود آدم ،  

یعنی خود ما هستند .

ابلیس هم که حاضر نشد به آدم سجده کند در وجود خودماست و نباید او را در خارج از خودمان جستجو نماییم.

ابلیس ، نفس اماره ماست که ما را به سوی گناه سوق می دهد هر بار که ما از ارتکاب گناه  

توبه کنیم نفس اماره را به عقب رانده ایم .

ابلیس یا نفس اماره برای اینکه آدمی را وادار به گناه کند از هفت عضو استفاده می نماید  

یعنی هفت عضو را تحت اختیار خود می گیرد . این هفت عضو عبارت است از : چشم –  

گوش – قلب – زبان – بینی و دست و پا

اگر این هفت عضو وجود نمی داشت ابلیس یعنی نفس اماره نمی توانست که آدمی را وادار  

به ارتکاب گناه کند.به همین جهت خداوند در قرآن گفته است که جهنم هفت در دارد.

چون گفتیم منظور از سجده کردن ابلیس به آدم یعنی اطاعت نفس اماره از عقل شریف مانند سایر قوای معنوی و در مردانی چون پیغمبر و علی مرتضی ، نفس اماره قدرت ندارد سربلند 

 کند و مانند سایر نیروهای معنوی مطیع عقل شریف می باشد. پس می توان بدون هیچ تردید گفت که ابلیس مقابل پیغمبر ما سجده می کند.

این مطالب را از کتاب " ملاصدرا فیلسوف بزرگ اسلامی"  تالیف : "هانری کوربن"  

ترجمه : " ذبیح ا.. منصوری"  که به تازگی خوندم انتخاب کردم . خوندن این کتاب را به 

همه کسانی که علاقه مند به فلسفه و عرفان هستند پیشنهاد می کنم .  

دروازه بان

گفتم : در گروه خودتان چه کاره ای ؟

گفت : دروازه بان دلم !

گفتم : این هم شد کار ؟ برو تو خط حمله .

گفت : فکرم از دروازه مطمئن نیست . دلم یک دروازه است ،

اگر کنترل نکنم می بینم پی در پی گل می خورم .

گفتم : مثلا چه گلی ؟

گفت : گل گناه ، گل هوس ، گل غرور، گل دوستیهای حساب نشده ،

گل غفلت از آینده و آخرت !

گفتم : چطور است با هم جمع شویم و با " تیم ابلیس" مسابقه دهیم ؟

گفت : به شرط اینکه خودم دروازه بان باشم . چون می دانم که از چه

زاویه ای " توپ گناه " را به طرف دروازه دلها شوت می کنند.

گفتم : قبول ، ولی این تجربه را از کجا کسب کرده ای ؟

گفت : زاویه حمله ابلیس " غفلت " است و " غرور" وقتی چراغ

" یاد " خاموش می شود، غرور به دشمن پاس می دهد و  

آنگاه گل گناه دروازه دل را می گشاید. شیطان حریف قدری است، 

نمی شود آن را دست کم گرفت .

گفتم : پس تو " خط دفاع " را بیشتر دوست داری !

گفت : آدم اگر نتواند دفاع خوبی داشته باشد ، مهاجم خوبی هم نمی شود.

گفتم : دیگر کدام زاویه را باید مراقب بود ؟

گفت :

خواهی نخوری ز تیم ابلیس شکست

باید به دفاع از دل ودیده نشست

چون شوت شود به سوی دل توپ گناه

دروازه دل به روی آن باید بست

گفتم : دروازه بانی هم عجب لذتی دارد !

گفت : به شرط آنکه گل نخوری و حمله شیطان

را دفاع کنی .

ادامه مطلب ...

از خدا پرسیدم ........

از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟        

خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

با اعتماد زمان حال ات را بگذران 

و بدون ترس برای آینده آماده شو.

ایمان را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

مهم این نیست که قشنگ باشی ، 

 قشنگ اینه که مهم باشی! حتی برای یک نفر

مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام توان شروع به دویدن کنی

کوچک باش و عاشق.. که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را

بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن

فرقى نمی کند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران...  

زلال که باشى، آسمان در تو پیداست

                                                   "نلسون ماندلا"